ماجرای عینکم
 
نصیحت نامه
نوشته های خودم
 
شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 20:5 ::  نويسنده : سید جعفر راکبیان

((ماجراي عينكم))

كلاس هفتم بودم و در دبيرستان نمازي شيراز درس مي خواندم ،‌از حياط آجري وكوچك دبستان ((پهلوي)) با آن دالان تنگ و تاريك و كلاس هاي شلوغ و كثيف وارد محيطي شده بودم كه برايم بسيار جالب بود ، در اين جا حياط وسيع آسفالت با دو زمين واليبال و يك زمين بسكتبال ،‌كلاس هاي وسيع و ميز و نيمكت هاي تر و تميزتر ، نحوه ي برخورد مدير و ناظم با دانش آموزان و خلاصه تغير مكان موجب شده بود تا احساس غرور كنم و به خودم ببالم كه در يك چنين دبيرستاني درس مي خوانم ، احساس مي كردم كه آدم خيلي مهمي شده ام ، بخصوص كه دبير ادبيات به من احترام زيادي مي گذاشت ،‌ من هم كه با پشت سر گذاشتن دوران كودكي وارد مرحله ي بلوغ شده و كاملاً احساساتي بودم و با خواندن شعر ها و داستان هاي مختلف كمي به خود و احساساتم تسكين مي دادم ، به رشته ي ادبيات علاقمند شده و نمرات خوبي را از اين درس مي گرفتم و طبيعي بود كه هم روزهايي را كه زنگ ادببات داشتيم بيشتر دوست بدارم و هم دبير اين رشته را ،‌ دبير ادبيات نيز كه علاقمندي من را به اين رشته مي ديد ، بيشتر مرا راهنمايي مي كرد و به من بيشتر بها مي داد و ضمن اين كه كتاب هايــــي را كه به درد من مي خوردند معرفي مي كرد گاهي نيز بعضي از اين كتاب ها را سر كلاس مي آورد و  مرا  وادار به خواندن بعضي از قسمت هاي آن براي بچه ها مي كرد ، از جمله ي اين كتاب ها ،‌كتابي بود از مرحوم رسول پرويزي به نام شلوار هاي وصله دار كه شامل چندين داستان كوتاه بود ،‌آن روز دبير ادبيات يكي از اين داستان ها را انتخاب كرد و به من گفت كه آن را سر كلاس براي بچه ها بخوانم ،‌كتاب را گرفته پشت به تخته سياه ايستادم ، سينه را صاف كرده و براي اين كه ادب را نيز رعايت كرده باشم با گفتن كلمه ي با اجازه شروع كردم به خواندن :  ماجراي . . . . . نه بهتر است اول ماجراي ضعف چشم هايم را بگويم . مدت ها بود كـــــه احساس مي كردم چشم هايم كلمات و شكل ها را روي تخته سیاه كلاس درست تشخيص نمي دهد ، با در ميان گذاشتن اين موضوع با خانواده مرا جهت معاينه به مطب چشم پزشك بردند و ايشان پس از معاينات و آزمايش چشم چپ و راست با علامت هايي كه روي ديوار بودميزان ضعف چشم هاي مرا تشخيص داده و يك نسخه ي تهيه ي عينك به من داد،‌ وقتي متوجه شدم كه عينكي شده ام دود از كله ام برخاست ،‌ چون مي دانستم كه در ميان بچه ها ي فك و فاميل به خصوص بچه هاي دبيرستان چه مصيبتي را بايد تحمل كنم و چگونه بايد زهر متلك ها و مسخره شدن ها را به جان بخرم ، چون آن روزها مثل امروز عينك زدن امري طبيعي و عادي نبود و بچه ها عادت داشتند بچه هاي ديگر را كه عينك مي زدند با لفظ عينكي ،‌ عينكي مسخره کنند ،‌ ولي بالاخره من مجبور بودم كه عينك بزنم چون گاهي اوقات يا بهتر بگويم بيشتر اوقات كلمات روي تخته ي سياه را نمي ديدم و حتي گاه نيز اتفاق  مي افتاد كه دوستان و هم كلاسي ها را در خيابان و يا حياط مدرسه تشخيص ندهم . به هر شكل وقتي در مغازه ي عينك فروشي براي امتحان عينك هاي بدون شيشه را روي چشم مي گذاشتم حال عجيبي داشتم ، آقاي عينك ساز هم دائم مي گفت : تو آينه نگاه كن ببين خوبه من هم مثل آدم هاي خجالتي اول روم نمي شد تو آينه نگاه كنم ولي فرام اول و دوم را كه آزمايش كردم ، ديگه يك كم دقت مي كردم كه عينك به صورتم بياد بلاخره عينك مورد نظر پيدا شد و قرار شد آقاي عينك ساز ، شيشه را روي فرام انتخاب شده قرار داده و دو روز بعد براي گرفتن آن بروم .

 روز تحويل عينك ، به عينك سازي مراجعه و عينك را تحويل گرفته و در مغازه به چشم زدم ، دنيا پيش چشمم روشن شد ولي يك سرگيجه ي خفيفي را احساس مي كردم ،‌ ضمن اين كه كف مغازه را كه نگاه مي كردم به نظرم مواج مي آمد و فاصله ها را هم درست تشخيص نمي دادم ،‌ هي عينك را بر مي داشتم و دوباره به چشم ميگذاشتم و با اين كار چشمان بدون عينك خود را با عينك آزمايش    مي كردم ، عينك را كه بر مي داشتم كف مغازه صاف بود ولي به مجرد اين كه آن را روي چشم مي گذاشتم دوباره كف مغازه بالا و پايين  مي شد ، جريان را به آقاي عينك ساز گفتم ايشان هم به من گفتند كه مهم نيست چون بار اوله كه عينك مي زني اين طور مي بيني ولي بهش عادت مي كني من هم پذيرفته و پس از حساب و كتاب كردن عينك را به چشم زده و راه افتادم  و از مغازه بيرون آمدم ،‌ احساس مي كردم كه همه ي مردم به من نگاه مي كنند ، ياد حرف مادرم افتادم ، كه روز اول وقتي عينك بدون شيشه را روي چشم گذاشتم گفت : ننه ماشااله مس دكترا شدي ،‌ فكر مي كردم كه همه مي دانند براي اولين بار است كه عينك مي زنم ،‌ هنوز زمين جلو چشمم موج داشت چند قدم كه جلوتر آمدم به جوي آب كنار خيابان رسيدم ، ‌نمي توانستم فاصله قدم هايم را با جوي آب تشخيص دهم و حتي به اين فكر هم نيفتادم كه عينك را از چشمم بردارم ،‌با محاسباتي كه پيش خود كردم يك پايم را بلند كردم كه به آن طرف جوي آب بگذارم و حتي براي احتياط يك كمي هم فاصله ي قدم را زياد تر كردم كه دوچشمتان روز بد نبيند درست وسط جوي آب فرود آمدم و تمام كفش و جوراب و پاچه ي شلوار پر از آب و لجن شد ،‌ و تازه آن وقت بود كه عينك را از چشمانم برداشتم تا موقعيت خود را درست تشخيص دهم ،‌ البته كمي دير شده بود و مجبور شدم با آن وضع اسفناك تا خانه بروم ،‌فرداي آن روز به دبيرستان رفتم و همان طور كه انتظارش را داشتم به مجرد اين كه پاي من به حياط دبيرستان رسيد مثل اين كه بچه ها منتظر من بودند ،‌همه با انگشت به من اشاره        مي كردند و فرياد مي زدند عينكي . . . . عينكي . . . . جعفر عينكي و من هم كه تا بنا گوش از عصبانيت و خجالت سرخ شده بودم ، چاره اي جز  سكوت نداشتم ، تا اين كه زنگ خورد و ما به كلاس رفتيم و . . . . . . خوب رسيديم به نام داستاني كه قرار بود بنده از كتاب استاد رسول پرويزي بخوانم . . . ماجراي عينكم !!!!!  به محظ اين كه اين  كلمه كه نام داستان بود از دهان من خارج شد  شليك خنده ي بچه ها كلاس را منفجر كرد و آقاي دبير ادبيات هم كه با ديدن عينك روي چشم من حدس زده بود قضيه از چه قرار است ، با خشم فريادي زد و بچه ها را به سكوت خواند و بعد شروع كرد به صحبت كردن و آن روز زنگ انشا به زنگ تربيت و نصيحت مبدل شد و آقاي دبير ادبيات با آب و تاب فراوان در باب دوستي و احترام گذاشتن به دوستان و مسخره نكردن ديگران سحنان مبسوطي را ايراد كردند تا اين كه زنگ تفريح خورد و من هم به خيال اين كه مسئله حل شده و قضيه فيصله يافته بعد از رفتن دبير    مي خواستم از كلاس خارج شوم كه بچه ها دور مرا گرفته و دست      مي زدند و همراه با ضرب گرفتن روي نيمكت هاي چوبي كلاس        مي خواندند . . . . عينكي . . . . عينكي . . . جعفر عينكي . . . !



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نصیحت نامه و آدرس s.j.rakebian.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 52
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 64
بازدید ماه : 129
بازدید کل : 48310
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1